نفس های عاشقانه

متن مرتبط با «و باز هم جمعه» در سایت نفس های عاشقانه نوشته شده است

شعر زیبای دیگری درباره ظهور از حسین نبی زاده اردکانی

  • مولای من بیا که زمان ظهور شد   هنگام سرنگونی حکّام زور شد   الله اکبر است به لب های معترض   تونس به دست ملّتش از ظلم دور شد   از اتّحاد مردم مصری علیه ظلم   فرعون مصر خلع ز تخت غرور شد   لیبی ز خشم خلق چو میدان جنگ شد   سرهنگ بر بقا متوسّل به زور شد   کشتار خلق تیشه ی بر ریشه ی خود است   نابود گشت هر که ز ملّت به دور شد     بحرین بحر خون شد و شد منقلب یمن   آل سعود حامی سلطان زور شد   از لرز,زیبای,دیگری,درباره,ظهور,حسین,زاده,اردکانی ...ادامه مطلب

  • بازهم جمعه و باز هم شعری درباره ی ظهور

  • «گر نیایی فقیر می میرم» مثل دنیا حقیر می میرم چون کبوتر که در قفس حبس است تک و تنها اسیر می میرم ای شکوه ترنم باران در فراقت کویر می میرم توی شهر دلم زمین لرزه است زیر آوار پیر می میرم بی تو زجرآور است جان کندن! وای بر من؛ چه دیر می میرم! تو بیا، می خورم قسم به خدا چون بگویی بمیر، می میرم «مهدیا» ای تمام هستی من گر نیایی فقیر می میرم فاطمه معین زاده - اهواز,باز هم جمعه شد و,و باز هم جمعه ...ادامه مطلب

  • ویژه ماه مبارک رمضان

  • .آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام.از طرف بهترین دوست تو: خدا (سوره بقره آیه 152) در میکده گشودند، خدایا مپسند، که درین بزم و طرب ما، سوی تقوا نرویم. سزاوارترین مردم به احترام کسانی هستند که به تادیب خود می کوشند. می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)، این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگوی یا اباالفضل(ع.)  نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است. کاش در این رمضان لایق دیدار شوم، سحری با نظر لطف تو بیدار شوم- کاش منت ,ویژه ماه مبارک رمضان,ویژه نامه ماه مبارک رمضان,عکسهای ویژه ماه مبارک رمضان,تصاویر ویژه ماه مبارک رمضان,غذاهای ویژه ماه مبارک رمضان,فروش ویژه ماه مبارک رمضان ایران خودرو,مسابقه ویژه ماه مبارک رمضان,عکس ویژه ماه مبارک رمضان,آهنگ ویژه ماه مبارک رمضان,مسابقات ویژه ماه مبارک رمضان ...ادامه مطلب

  • داستان های آموزنده-4

  •   پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد   صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "پدر این را می داند    پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها